ترم۸|بیومکاترونیک|عرشی
ذکر روی لبها در ساعت ۱۲ روز سه شنبه و ۱۳:۳۰ روز چهارشنبه: خدایا میشه نیاد؟ خدایا تو رو خدا.
از بسسس که این بشر بیاعصاب و مودیه و بیمارگون رفتار میکنه!
ذکر روی لبها در ساعت ۱۲ روز سه شنبه و ۱۳:۳۰ روز چهارشنبه: خدایا میشه نیاد؟ خدایا تو رو خدا.
از بسسس که این بشر بیاعصاب و مودیه و بیمارگون رفتار میکنه!
خدایا شما که کارت خیلی درسته ولی جدنی کاش یه مسیر مشخص و واضح برای مراحل ازدواج به ما ارائه میکردی. اگه نه، تو گوش آدم میگفتی باید چه تصمیمی بگیره هم خوب بود.
خدایا در هر صورت دست شما درد نکنه.
هوای کوچکترمون رو داشته باشیم.
اگر هواش رو نداریم اذیتش نکنیم، قوز بالا قوز نشیم براش. :)
-در ادامهی پست قبل-
روزهای خوش (و البته در این مورد پر از فکرمشغولی و نگرانی و ترس و اضطراب) همدیگه رو قهوهای نکنیم. :)
یک موضوعی که میشه گفت تازگی در مورد خودم فهمیدم اینه که در برابر خوبیها و کارهایی که وظیفهم نیست و انجام میدم انتظار جبران ندارم ولی اگه بخوای روت رو زیاد کنی و طلب کار شی و در موقعیت مشابه به جای خنثی بودن، بدی کنی؛ من سگ میشم. یعنی سگ به معنی تمام کلمه. ممکنه به روت نیارم و تو نفهمی ولی این سگی تو جونم می مونه. :)
بعد از این که موضوع پروژه رو توی «شعبهی دوم شورای حل تمرین» انتخاب کردیم، برای بچهها نوشتم:
«خدایاااااااااااااااا
تو رو خدا ما رو مثمر ثمر قرار بده😭
خدایا ما گناه داریم😭
خدایا ما چهار سال جون کندیم😭
خدایا ما سه بار دکتر ب، دو بار دکتر ر، دو بار دکتر کاف، دو بار دکتر الف، دو بار دکتر شین، یه بار دکتر الف، یه بار مهندس سین و ... رو تحمل کردیم
خدایا تو رو خدا😭❤️»
و سپس آه از نهاد همهمون بلند شد... :^)
خدایا به من کمک کن تا وقتی احساس کردم دارم شکست میخورم، مثل آرش ظلیپور نباشم.
بندهی شما، رایحه.
به شدت نیاز دارم به چند نفر بگم که: من تضمین میکنم که من و همهی فالورهات فهمیدیم شوهر/خواستگار داری و خیلی دوسش میداری و دوریش برایت مشکله و کاشکی اونو میبستی و نَمیذاشتی هر جایی بره و ال و بل و جیمبل! بسه دیگه سر جدت! باور کن مکالمهی تو با خواستگارت و محبت تو به شوهرت بعد از دو سه سال دیگه برای ما جذاب نیست. :|
سلام دوباره بر ساعتهای ممتد پشتمیزنشینی برای تهیهی گزارش و درد کشندهی عضلهی بین دو کتف...
باشد که شهریور تموووووم کنم این داستان رو!