موتور یا شتر؟ مسئله اینست!
بعد از دزدی ناموفق موبایلم توسط یک موتور با دو سوار، هر بار موقع پیادهروی صدای موتور میشنوم که از پشت یا جلو داره بهم نزدیک میشه، کیفم رو میارم در پناه بدنم و گوشیم رو میذارم توی جیبم و چشم میدوزم به موتوری تا از کنارم رد شه. در تمام این مدت هم حال خوشایندی ندارم چون تا پیش از اون دزدی فکر میکردم احتمال این که برای من پیش بیاد کمه ولی بعد از اون روز سناریوهای بسیاری توی ذهنم چیده شده...
داستان از این قراره که امشب وقتی توی یک کوچهی تاریک و خلوت داشتم میرفتم به سمت ماشین، صدای موتور از پشتم اومد. کارهام رو کردم و سوییچ رو طوری گرفتم که معلوم نباشه و سر برگردوندم نگاهش کنم تا رد شه. نگاهش گره خورد به من و یک لبخند کثیف زد. سرعتم رو کم کردم تا رد شه. هر پنج متر برگشت و من رو نگاه کرد. اونقدر ناامنی به من تزریق کرد که سر جام ایستادم تا فاصلهام با مامان که از پشت سر میاومدن کم و با موتوری زیاد شه و در واقع من در این جنگ شکست خوردم...
من یک دختر بیست و دو سالهام! کم توی خیابون نمیرم! کم از وسیلهی نقلیهی عمومی استفاده نمیکنم! کم تنها نبودم توی خیابون! ولی بعضی وقتها این ملت زیادی مریضن!
خدا لعنتتون کنه اگر ناامنی به امثال من تزریق میکنین. :)
واقعا وحشتناکه ..